خدايا !
آنچنان زمين گيرم نکن که هنگام ظهور مولا توان برخاستن نداشته باشم …
اللهم عجل لوليک الفرج
خدايا !
آنچنان زمين گيرم نکن که هنگام ظهور مولا توان برخاستن نداشته باشم …
اللهم عجل لوليک الفرج
حضرت علي اكبر(ع) فرزند ابي عبدالله الحسين(ع) بنا به روايتي در يازدهم
شعبان،(1) سال 43 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود.
پدر گرامي اش امام حسين بن علي بن ابي طالب(ع) و مادر محترمه اش
ليلي بنت ابي مرّه بن عروه بن مسعود ثقفي است. مادر ليلي، ميمونه دختر
ابي سفيان و از طايفه بني اميه مي باشد.(2)
بدين لحاظ، حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف و مهم عرب پيوند پيدا كرده است.
از جانب پدر به طايفه خوش نام و شريف بني هاشم و به بزرگاني چون
پيامبراسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، اميرمؤمنان علي بن ابي طالب(ع)
و امام حسين(ع) و از جانب مادر به دو طايفه بني اميه و ثقيف و افرادي چون
عروه بن مسعود ثقفي، ابي سفيان، معاويه بن ابي سفيان و ام حبيبه همسر
رسول خدا(ص) ارتباط فاميلي و خويشاوندي پيدا نمود. به همين جهت وي
مورد احترام و اطمينان كامل طوايف مزبور و اهالي مدينه بود. ابوالفرج
اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و هم
نشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر
خلافت كي است؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت
نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست. بلكه سزاوارترين فرد براي
خلافت، علي بن الحسين(ع) است كه جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و در
وي شجاعت و دليري بني هاشم، سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثقيف
تبلور يافته است.(3)
درباره شخصيت علي اكبر(ع) گفته شد، كه وي جواني خوش چهره، زيبا،
خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه
ترين مردم به پيامبراكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي بن
ابي طالب(ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود.(4)
بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني، آن حضرت در عصر خلافت عثمان بن عفان
(سومين خليفه راشدين) ديده به جهان گشود.(5) اين قول مبتني بر اين است
كه وي به هنگام شهادت بيست و پنج ساله بود.
بنابراين، وي در مكتب جدش امام علي بن ابي طالب(ع) و در دامن مهرانگيز
پدرش امام حسين(ع) در مدينه و كوفه تربيت و رشد و كمال يافت.
امام حسين(ع) در تربيت وي و آموزش قرآن و معارف اسلامي و اطلاعات
سياسي و اجتماعي به آن جناب تلاش بليغي به عمل آورد و از وي يك انسان
كامل و نمونه ساخت و شگفتي همگان، از جمله دشمنانشان را برانگيخت.
به هر روي، علي اكبر(ع) در ماجراي عاشورا حضور فعال داشت و در تمام
حالات در كنار پدرش امام حسين(ع) بود و با دشمنانش به سختي مبارزه مي
كرد.
گفتني است، با اين كه حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف عرب پيوند
و خويشاوندي داشته است، با اين حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با
سپاهيان يزيد، هيچ اشاره اي به انتسابش به بني اميه و ثقيف نكرد، بلكه
هاشمي بودن و انتساب به اهل بيت(ع) را افتخار خويش دانست و در رجزي
چنين سرود:
أنا عَلي بن الحسين بن عَلي نحن و بيت الله اَولي بِالنبيّ
أضرِبكُم بِالسّيف حتّي يَنثني ضَربَ غُلامٍ هاشميّ عَلَويّ
وَلا يَزالُ الْيَومَ اَحْمي عَن أبي تَاللهِ لا يَحكُمُ فينا ابنُ الدّعي
وي نخستين شهيد بني هاشم در روز عاشورا بود و در زيارت شهداي معروفه
نيز آمده است: السَّلامُ عليكَ يا اوّل قتيلٍ مِن نَسل خَيْر سليل.(7)
علي اكبر(ع) در نبرد روز عاشورا دويست تن از سپاه عمر بن سعد را در دو
مرحله به هلاكت رسانيد و سرانجام مرّه بن منقذ عبدي بر فرق مباركش
ضربتي زد و او را به شدت زخمي نمود. آن گاه ساير دشمنان، جرأت و جسارت
پيدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وي را آماج تيغ شمشير و نوك نيزه ها
نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانيدند.
امام حسين(ع) در شهادتش بسيار اندوهناك و متأثر گرديد و در فراقش فراوان
گريست و هنگامي كه سر خونين اش را در بغل گرفت، فرمود: عَلَي الدّنيا
بعدك العفا.(8)
در مورد سنّ شريف وي به هنگام شهادت، اختلاف است. برخي مي گويند
هجده ساله، برخي مي گويند نوزده ساله و عده اي هم مي گويند بيست و
پنج ساله بود.(9)
اما از اين كه وي از امام زين العابدين(ع)، فرزند ديگر امام حسين(ع) بزرگتر يا
كوچك تر بود، اتفاقي ميان مورخان و سيره نگاران نيست. ولي روايتي از امام
زين العابدين(ع) نقل شد كه دلالت دارد بر اين كه وي از جهت سن كوچكتر از
علي اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لي اخ يقال له عليّ، اكبر منّي قتله
الناس …(10)
منابع
1- مستدرك سفينه البحار (علي نمازي)، ج 5، ص 388
2- أعلام النّساء المؤمنات (محمد حسون و امّ علي مشكور)، ص 126؛ مقاتل الطالبيين (ابوالفرج اصفهاني)، ص 52
3- مقاتل الطالبيين، ص 52؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج1، ص 373 و ص 464
4- منتهي الآمال، ج1، ص 373
5- مقاتل الطالبيين، ص 53
6- منتهي الآمال، ج1، ص 373؛ الارشاد (شيخ مفيد)، ص 459
7- منتهي الآمال، ج1، ص 375
8- همان
9- همان و الارشاد، ص 458