?مثل کلید گنج!?
یک کلید باید راست باشد تا قفلی را باز کند وگرنه با کلیدی کج هیچ قفلی گشوده نمیشود.
همانطور که یک خط کش باید راست باشد تا بتواند خطی راست پدید آورد،
وگرنه خط کشی که خود کج است کجا میتواند خطی را راست نماید.
حال دروغ مثل کلید کج و خط کش کج است، و کجا میتواند گرههای ما را بگشاید
و کجیها را از ما دور کند. دروغ خود زشت است آن هم آنقدر زشت که
دروغگو از دروغگو بدش میآید.
حال چیزی چنین زشت آیا میتواند زندگی ما را زیبا کند؟
و قصه یوسف(ع) این حقیقت را به نمایش گذاشت که دروغ فروغ ندارد
و نه پیش میرود و نه پیش میبرد.
اگر قرار بود دروغ کارها را به سامان کند و گرهها را بگشاید، گره از کار فروبسته
برادران یوسف میگشود؛ مگر آنان کم دروغ گفتند؟
گفتند: یوسف را به تفریح و بازی میبریم اما دروغ بود.
گفتند: به مسابقه رفتیم، اما دروغ بود.
گفتند: گرگ آمد یوسف را درید، اما دروغ بود.
جامهاش را با خون بزغالهای خونین کردند و گفتند:
خون یوسف است، اما دروغ بود.
اشک میریختند، اما دروغ بود.
سراپا دروغ بودند و دروغ گفتند.
«دستشان کژ، پای شان کژ، چشم کژ
مهرشان کژ، صلحشان کژ، خشم کژ»